ارادتمندان شهيد فرزانه، جاويدان ياد
سيد مرتضي آويني مقرر فرمودند و بنده را مكلف كردند كه به نيت
سالگشت سفر آسماني سيدالشهداي اهل قلم راجع به مقوله ادبيات و نسبت
آن با انقلاب اسلامي (و) ادبيات انقلاب اسلامي به قدر امكان سخن
بگويم و هم آنچه ياد كرد آن شهيد والامقام اقتضا ميكند به طرح
نكاتي چند بپردازم.
مقدمتا فاش ميگويم واعتراف ميكنم كه خود را شايسته انجام اين
تعهد نميديدم و نميبينم تصور من اين است كه گرچه شهيد آويني در
سالهاي حضورش در حوزه هنري معرض مشاهده گاه به گاه و دور و نزديك
بسيار چون من بوده است، اما حالا پس از طي شدن اين سالها پس از
شهادت او ، معلوم ميشود كه او فراتر از وضع متعارف پيرامون و زمان
و مكان محيط خودش، افق هايي را ديده و در نورديده بود كه اكنون پس
از يك دهه اندك اندك مهآلود و مبهم به چشم امثال ما ديده ميشود و
آشكار ميگردد. اين حرف ظاهرا ممكن است براي گويندهاش نوعي شكست
نفسي يا تواضع مفرط به نظر آيد يا نوعي مدح و مداهنه اغراق آميز
براي او، اما واقعيت اين است كه شخصيت وجودي آويني (و نه شخص او)
با همه وجود و ابعادي كه در او بود، و بيش و كم در آثار بر جاي
ماندهاش متجلي است شايد حتي براي پيرامونيانش شناخته نباشد، چه
رسد به اين زمان و زمانه و اكنون و حال ما كه در دوران شتابنده خود
از مركز ثقل و عطف اين مقطع تاريخي (يعني انقلاب اسلامي) دانسته
نادانسته در حال گريز و گذريم و «زمان زدگي- اكنون گرايي»، و
«عادت» حتي در عبادت و در «پيله و پوسته خود بودگي خود شدن»، به
مرور از آن حقيقتي كه امام (قدسسره) فرارويمان به تصوير كشيد و
شهدا در راه آن به مقصود رسيدند و بزرگي چون آويني خود دليل آن
حقيقت و گواه آن راه بود، دور ميشويم و در ميان خانه «صاحبخانه»
را گم ميكنيم.
اين نكته را به خلاف آمد عادت بايد بگويم كه غرض از ذكر نام و ياد
رفتگان - گرچه آويني را نمي بايد از اين شمار به حساب آورد و او
هست چون شهيد است- صرف انجام يك برنامه مناسبتي و تشريفاتي نيست كه
غرض از مجلس ذكر و يادمان و يادواره، آن است كه حاضران و باشندگان
با اعاده كردهها و گفتههاي صاحب مجلس (كسي كه در باره او مجلس
برگزارشده ) خود را از گرد و زنگار زمانه بپيرايند و با ياد آنچه
مرور زمان از خاطر ايشان زدوده و از ديدههايشان دور كرده، به خود
رجوع كند و خويشتن خود بازشناسند. اين است كه مجلس ذكر مفيد حال
ذاكران و حاضران است ومقصود هم همين است، و الا آنان كه در جوار
رحمت حق آرميدهاند يا شهدا كه به منزله و مرتبت "عندربهم "
رسيدهاند نيازي به يادكرد ندارند و در نشئه حالي دگرند كه ما
بيخبران از درك آن قاصر و در حجابيم.
اينك كه سخن ما به نام و ياد او متبرك شده است، ميخواهم از نگاه و
زبان خودم فقط به وجهي از وجوه فكري شهيد آويني (بر اساس آنچه كه
در يكي دو نوشته او در مجموعه «رستاخيز جان» به دست ميآيد)
بپردازم.اينكه تاكيد ميكنم از نگاه و زبان خودم، به اين دليل است
كه يقين ندارم آنچه ميگويم در باره او عين صواب باشد، مگر نه
اينكه اگر معرف اجلاي از معرف نباشد، فقط خود را شناسانده است و نه
معرف را. بخش اول عرض من به اين موضوع اختصاص دارد و در بخش دوم به
موضوع پيشنهادي (ادبيات انقلاب) خواهم پرداخت.
در يك عبارت كوتاه آنچه ميتواند شناساي آويني براي من باشد، اين
است كه او «متاله متفكر و نظريهپرداز هنر و ادبيات انقلاب
اسلامي»، است با نگاه اجمالي ميتوان آثار مكتوب شهيد آويني را در
يك دستهبندي كلي بر سه قسم تقسيم كرد:
**1- نقد و بررسي آثار و جريانهاي هنري و ادبي كه در اين گونه
نوشتهها او از موضع آگاهي، دينداري و دردمندي سخن ميگويد و در
لابهلاي مطالب، اضلاع فكري خودش را ترسيم ميكند.
**2- نوشتههايي كه غالبا يا مستقلا نمودگار آرا و آفاق فكري او
هستند و صبغه نظريهپردازي در آنها بارز و غالب است. مساله مهمي كه
در اين نوع نوشتهها وجود دارد و قابل درنگ است اين است كه روش
ارائه مباحث او، شيوه مرسوم مولفان و مترجمان نيست (حتي گاه به اين
شيوهها طعنهوار انتقاد كرده است- از جمله در بحث از تهاجم
فرهنگي)، ميتوان گفت در مباني فكري و آراي شخصي و هم در طرز طرح و
شيوه ارائه آنها، پيرو و متاثر وضع غالب و جاري نبوده است، با اين
حال ميتوان شگرد او را تا حدودي به شيوه اهل فلسفه و حكمت مانند
دانست و به گمان من اين موضوع قابل توجهي است.
**3- دسته ديگر آثار مكتوب آويني، نوشتههاي خلاق ادبي اوست از
قبيل گزارشها، يادوارهها، قطعات ادبي و نثرهاي زمينه و ضميمه
روايت فتح و امثال آن- در همه اين نوشتهها- ماده شعري- حضوري
پررنگ و جدي دارد و اين نشانه و دليل دلبستگي او به شعر كه مصداق و
محمل و معرف تام ادبيات است، ميتواند باشد. آن ادبياتي كه هنوز از
عالم اجمال (ماثورات ديني) به عالم تفصيل (حيات بشري و تقرب به
دعوات شيطاني) هبوط نكرده است. اين نوشتهها را نيز از جهاتي چند
ميتوان مورد مداقه قرار داد كه به چند جنبه آن اشاره ميكنم.
*الف) آويني اگرچه قافيهانديش نيست و به صرف صورت كلام، مجرد از
معنا دلبستگي ادبيانه (به معني امروزي) ندارد ، در كاربرد واژهها
و تعابير دقتي در حد وسواس از خود نشان ميدهد و به دلالت و معني
راستين و نه شايع كلمات اهتمام جدي ميورزند.
مثلا درجايي، تعبير «رسالت اديبانه» را از اين جهت كه كلمه رسالت
را مختص انبياء مرسل ميداند، مورد نقد قرار ميدهد و البته بعد
اضافه ميكند كه شايد در عصر تعميم رسالت اين اشكال مضحك به نظر
برسد.(خود اين نقد و ايضاح بر آن هم شايسته توجه است).
يا در بحث از «آزادي قلم»، و «فرار مغزها» اشارت دارد به نارسايي
اين تعبيرات و مبناي فكري واضعان آنها كه بر اساس اعتقاد به اصالت
ابزار، در عصر سيطره تكنولوژي،اين كلمات وضع و جعل شده است و شان
انساني- البته به معني خليفةالهي آن- مورد فراموشي و بياعتنايي
قرار گرفته است.
در جاي ديگري نيز گفته است:«وقتي كلمه دچار شيئيت ميشود (به تعبير
من، روح و جانش ستانده ميشود و شكل كد پيدا ميكند) به انجماد
ميرسد و راكد ميماند.» از اين منظر كلمه «ايثار» را كه در
گفتههاي تلويزيوني بعد از جنگ به فراواني استعمال ميشود مورد نقد
قرار داده است.
*ب) توجه به مواردي از اين دست كه در نوشتههاي آويني فراوان
ميتوان يافت، نشان ميدهد كه او به يك «مشخصه زباني»، دست يافته
بود. اين طرز، سبك و مشخصه زباني را ميتوان از آن جهت كه «بيان ما
فيالضمير» او نيز هست،مورد توجه قرار داد. در اينجا صرف سبك صوري
نوشتار آويني مراد اصلي من نيست (اگر چه همين ويژگي با معيارهاي
نقد ادبي امروز او را به عنوان يك نويسنده و حتي ادبشناس به ما
معرفي ميكند) بلكه من ميخواهم توجه به اين مطلب بدهم كه او را از
اين حيث «متفكر» ميدانم، زيرا زبان در معناي حقيقي و دقيق آن معرف
معرفت و نشان دهنده عيب و هنر آدمي است. در واقع زبان عين تفكر
است.
*ج) اما تفكر او را نميتوان از نوع خردورزي و عقلمندي و تعقل مجرد
و حتي ارسطويي وار دانست. تصور من از نوع تفكر يا ماهيت انديشه او
همان است كه در معني كلمات «حكمت و تاله» قابليت فهم پيدا ميكند.
رسيدن به منزلت و مرتبت آويني تنها با علم حصولي وحضور در قيل و
قال مدرسه به دست نميآيد ، نيازمند سلوك و مراقبه است و ميدانيم
كه آويني اهل اين معناي بود و نماز نيمه شب و دعاي سحري و به همين
سبب رقت قلب عجيبي پيدا كرده بود و به اندك حالي چشمانش اشكبار
ميشد و من دريغ ندارم كه بگويم او از «بكائين» اين روزگار بود.
اينگونه است كه در نوشتههاي او در يك جا ميبينم كه در دفاع از
حكيم توس، فردوسي بزرگ، و ايراد بر بدفهمي و اغراق بيوجه يكي از
بزرگان ادب معاصر كه قرآن و شاهنامه را برابر دانسته بود، از موضع
متالهانه و غيرتمند خرده ميگيرد و شاهنانه را «صورت اسطورهاي
حكمت معنوي ايراني» ميداند و در جايي ديگر حافظ را از پاسداران
عهد ازلي و هويت حقيقي اين قوم، ميخواند.
**4- اين ادب و انديشه خاص فكري- حكمي كه بر زبان آويني جوشيده است
و او را به مثابه فص ادب انقلاب اسلامي به ما ميشناساند در جاهايي
چند به جوشش و فيضان ميرسد. يكي در ياد نام امام (قدسسره) و
ديگري دفاع از انقلاب اسلامي و شرح حال رزمندگان و آنچه متعلق به
آن دوران و هنگامه شگفت است. اينجاست كه بيش و كم بيقراري و شيفتگي
آويني (كه او را در خلسه اين حالها نشان ميدهد)، آشكار ميشود و
زبان گوياي محرم راوي فتح، زبان حال و ترجمان نه تنها جان رزمندگان
، كه جماد و نبات ميشود و او از در و ديوار دوكوهه، آسمان
خونينشهر و جاي جاي جبهههاي جنگ آن سان سخن ميگويد كه گويي
«تبليالسرائر» را به چشم مكاشفه خود مشاهده كرده است.
**5- اگر معيار و محك ما در سنجش فرزانگي و هنرمندي و ادب و هنر
انقلاب اسلامي انديشه و عمل آويني باشد، آشكارا فاصلهاي كه بين او
و ماست، معلوم خواهد شد. بايد گفت اهل نظر، هنرمندان، نويسندگان و
داعيان اين گستره بيكرانه همچنان به يادآوري و تذكر دائمي انديشه
آويني محتاجاند و نه تنها پس از قريب يك دهه، گرد كهنگي به آراي
او ننشسته كه انديشه و منش او ميتواند نياز و تشنگي روندگان اين
طريق را برآورد و برطرف سازد.
نسبت ادبيات و انقلاب اسلامي
هم سن و سالان من يادشان هست كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي بسياري
از مقولهها، پديدهها و شايد كلمه «چيزها» را بتوان به كاربرد-
چيزها با صفت انقلابي، اسلامي- و نيز انقلاب اسلامي در دهانها
ميگشت. اين چيزها را ميتوانيم از نام فروشگاهها و مغازهها تا
موسسههاي دولتي تا مفاهيم مجرد و مسائل اخلاقي، سياسي، اعتقادي
مشاهده كنيم. از چلوكباب اسلامي، اخلاق انقلابي، دانشگاه اسلامي و
قس علي هذا، به گمان من بازيافت اين مقولهها و مسائل و پديدههايي
كه با مضافاليه يا صفت انقلابي اسلامي به كار ميرفت و بسياري از
آنها صورت ملتهب و دانش كاربرندگانشان را به اين مفاهيم نشان
ميداد. قابليت تحقيق مستقل دارد و خوب است كه به عنوان يك
پاياننامه (آغاز نامه درسي دانشگاهي در يكي از دانشكدههاي علوم
اجتماعي) مورد توجه قرار گيرد. بسياري از اين نامها و اسمهاي
تركيبي، كه مسماي درستي يا موجهي هم نداشتند. به مرور فراموش شدند
و از دهانها و زبانها افتادند و برخي ديگر تا حدودي جنبه رسمي،
عنواني تشريفاتي پيدا كردن اما بعضي ديگر از عنوانها و نامها كم
و بيش ماندند- اما از آن منزلت و مفهومي كه كاربرندگان تعبير اراده
ميكردند دور شدند يا به حوزه بسيار بسيار محدود و بستهاي اطلاق
شدند (كاري ندارم كه برخي از اين نامها صرفا صورت اسم داشتند،
بدون توجه به معنا و مسماي مكنون در آنها).
از جمله اين نامها يا نامدهيها و نام يافتگيها، ادب با ادبيات
اسلامي، ادبيات انقلابي، ادبيات انقلاب اسلامي و نيز از انقلاب
ادبي و انقلاب فرهنگي بود كه سرگذشت اينها نيز از حالات پيش گفته
بري نمانده است.
دليل بين يا بهتر بگويم دلايل بين فراوان است. مهمترين آن اينكه
تعبير يا عنوان ادبيات انقلاب اسلامي جز در محافل خاص و بين شماري
مشخص از كاربرندگانش نه فقط جاري نيست كه مفهوم هم نيست و بسا كه
اصرار و پافشاري بر واقعيت و حقيقت وجودي اين مقوله در جاهايي كه
به عنوان مراكز مطالعاتي، نهادهاي آكادميك شهرت يافتهاند، موجب
اخم و انكار هم بشود. معالوصف كتابشناسيها و نمايههاي موجود،
فهرستها و برگهدانها به طريقه عكس اين مسئله را تاييد ميكنند،
يعني اگر بخواهيد ذيل اين عنوان «ادبيات انقلاب اسلامي» به آثاري
دسترسي يابيد كه جنبه نظري و تحقيقي آن را حتي به انكار نه به
اثبات بحث كرده باشند، چيزي دستگيرتان نميشود. كافي است به فهرست
پاياننامههاي دانشگاهي در دو دهه اخير رجوع و توجهي شود. يك دليل
ديگر- يعني نشانه ديگر- را هم ياد ميكنم كه بگويم چگونه است كه
نامها از معني يا مفهوم اوليه خود دور و تهي ميشوند. «شوراي
انقلاب فرهنگي»، مجموعهاي است از فرهيختگان كه سياستگذار و
تصميمگيرنده راهكارهاي اجرايي، عملي و فرهنگي در كشور هستند و
آنچه به واقع در اين جمع عزيز و مجموعه گرانقدر و شايسته اعزاز و
احترام، موضوع و محور بحث و تصميمگيري نيست، مسئله فرهنگي انقلاب
اسلامي و انقلاب فرهنگي (به تبع انقلاب اسلامي) است و اين مطلب را
من از مطالعه مصوبات اين شورا و گفتوشنود و آشنايي با دو تن از
بزرگواران آن جمع عرض ميكنم.
مثل اينكه از صراط مستقيم بحث دور افتادم؛ قصدم اين بود كه بگويم
تعبير «ادبيات انقلاب اسلامي» چندان رايج و شناخته نيست. بنابراين
به ناچار ميخواهم مفردات واژگان و نحوه ربط آنها را در اين مفهوم
و عبارت توضيح بدهم.
اولا در تعبير «نسبت ادبيات و انقلاب اسلامي» اين كلمه «نسبت» به
نحو مشكوكي جاخوش كرده و خودنمايي ميكند. ثانيا وقتي از نسبت بين
دو چيز سخن ميگوييم، فرض مقدر ما اين است كه به جنبههاي مشترك و
متشابه دو چيز از هم مستقل نظر داريم و قصد ما اين است كه بين اين
دو، نوعي ربط و تفاهم به وجود بياوريم، يا ضرورت ربط و تفاهم آن دو
را توجيه كنيم. به عبارت ديگر بين اين دو قائل به نوعي تفكيك و
استقلال ماهوي هستيم. براي مختصر شدن بحث عرض ميكنم، درستي يا
نادرستي اين تصور با درنگ و تامل در كلمه «نسبت» روشن نميشود،
بلكه فهميدن معني ادبيات و انقلاب، تكليف كلمه «نسبت» را هم معلوم
خواهد كرد. در تعبير تعامل ادبيات و انقلاب اسلامي هم تاثير و تاثر
متقابل بين اين دو مدنظر است. ادبيات جمع كلمه ادبيه (عربي) و ادبي
(فارسي) است. ادبيه يا ادبي صفت نسبي است براي موصوف مخذوف علوم و
آثار. در باب ريشه اين كلمه كه آيا از عربي گرفته شده است يا فارسي
يا غير آن، بحثهاي فراواني كردهاند كه لازم نيست وقتمان را به آن
بحثها بگذرانيم. در اين باره رجوع كنيد به مدخل ادب در
دايرهالمعارف بزرگ فارسي.
اما خود واژه، معاني متعدد دارد و به آزرم، پرهيخت، فرهنگ، اخلاق،
فنون جنگاوري، دانش و امثال آن معني شده است. كار اصطلاح علم
ادبيات يا از منظر دانششناسي ادبيات، ادبيات هم مشتمل است بر علوم
و فنون ادبي و هم آثار ادبي، علوم و فنون در قديم به ده - دوازده
علم از قبيل صرف، نحو، معاني، بديع، بيان و ... تقسيم ميشد و
امروزه علوم ديگري را در زمره علوم ادبيات به شمار ميآورند كه در
اين ميان مبحث علم ادبيات يا تئوري ادبيات بيشتر مورد توجه واقع
شده. در اين باره بنگريد به كتاب «رنه ولك» با نام «نظريه ادبيات».
در بحث از ادبيات به معني آثار ادبي، شعر، داستان، نمايشنامه و
متفرعات و متشابهات به مورد نظر قرار ميگيرد. در اينجا بحث مهمي
كه پيش ميآيد، اين است كه حقيقتا اثر ادبي به چه چيزي گفته
ميشود. يا به تعبير ديگر ادبيت متن يا اثر به چه معناست؟
چند نظر در اينجا مطرح شده است كه بيشتر شمول و گستره- و معني
ادبيات را به جهت ادبيت آن- نشان ميدهد يا بنا دارد توضيح بدهد.
گفتهاند همه آثار مكتوب يك قوم، ادبيات آن ملت را به وجود
ميآورد. اين تعريفگونه اتفاقا با معني دقيق كلمه Literature
انگليسي مطابقت دارد. اين تعريف را سرسري نبايد گرفت.
دوم اينكه از ديدگاه امروزين و جزء شناختي ادبيات (آثار ادبي) شامل
آن مكتوبات و غيرمكتوباتي است كه در نتيجه كاربرد هنري زبان
(زيباشناسيك و مخيل) به وجود ميآيد، بنابراين تحقق ادبيات ماهيتا
به شيوه كاربرد زبان بستگي مييابد. زباني كه متاثر باشد از ذوف،
خيال، عاطفه. به اين ترتيب عرصه احساس وجود آدمي است. از متفرعات
بحث اين است كه اگر كاربرد زبان از نوع هنري ناب آن نباشد و صورت
آميزهاي با نوع كلام علمي داشته باشد. اثر به وجود آمده صورت نيمه
ادبي- نقلي پيدا ميكند كه اين را هم توسعا در زمره ادبيات به حساب
آوردهاند.
بحثي كه موجب تامل است اين است كه آيا ممكن است جنبه احساسي، ذوقي
و عاطفي انساني، از آفاق فكري انديشهاي بالمره منفك باشد يا نه؟
در واقع آيا ميشود تصور ادب ناب به مدعاي امروزيها صرفا صورت
زيباشناسي اثر- جدا از ماهيت و محتواي آن را تصديق كرد؟ پاسخ مختصر
و مفيد اين شبهه و سوال- اگر تعارف نخواهيم بكنيم- «منفي» است. اين
مسئله مهمي است كه زيبايي اگرچه به صرف زيبايياش مورد توجه
ميتواند باشد، در ادبيات و آنچه كه به تعبير آويني از «ماثورات
ادبي در افق جمال» ميشناسيم، تحقق خارجي ندارد. اين حرف به معني
شعاري كردن ادبيات، چنانچه بعضي پنداشتهاند، يا صرف وسيله انگاشتن
آن نيست. قابل توجه و دقت است كه نسبت زيبايي ظاهري با زيبايي باطن
اثر ادبي و حقيقت و هويت اثر ادبي چگونه است. نكته اين است كه
غالبا صورت زيباي ظاهر در الفاظ، عبارات، تعبيرات خودش را نشان
ميدهد و آن زيبايي باطني در معنا و مفهوم و دلالت، اما گاه چنان
زيبايي صورت فريبنده است و چشم بيننده ظاهربين و شتابكار؛ كه در
نگاه به اثر ادبي، آن زيبايي پنهان- و البته غالبا حقيقي و باطني-
به چشم نميآيد. اصلا نگاه مهجوران به عالم و پديدههاي آن نيز
چنين بوده است و معيار قضاوت آنها به هستي و جلوههاي آن نيز
چنين.
به قصد تاسي به نظرات شهيد آويني ميخواهم بگويم آنچه حقيقت ادبيات
است و معرف ادبيت ادبيات در زيبايي ظاهري و باطني، در صورت و معناي
آن ممكن ميشود و اگر آن باطن و حقيقت متعالي مكنون در اثر ادبي
نباشد، تنها صورت بزك كرده شيطاني است كه در نظر انسان اغوا شده،
فرشته مينمايد. گواه و دليل اين مدعا را ميتواند در تمامت يا
كليت ادبيات ايران تا دوره مشروطه مشاهده كرد.
انقلاب اسلامي: سطحيترين تعريف از انقلاب اسلامي و به عبارتي
علميترين توضيح آن است كه گفته شود: انقلاب اسلامي رويدادي است
كه در واقعه با جريان خيزش مردم مسلمان ايران در 22 بهمن سال 57
منجر به تغيير نظام حكومتي در ايران شد. از نظر ژرفانديشان،
انقلاب اسلامي، آن حقيقت روشن و درخشاني است كه در نهضت همه انبياي
الهي در مرتبه و سعه وجودي هر يك از آنان به وقوع پيوسته كه مرحله
اتم و اكمل آن در حقيقت انقلاب محمدي(صلوات الله عليه) به منصه
ظهور رسيده است تا بشر را از ظلمات به سوي نور هدايت كند و راه
مستقيم هدايت را به او نشان دهد و در اين مسير براي عبور و گذر از
ظلمات به سوي نور گريزي جز ستيز و مقابله با مظاهر شيطاني ندارد.
به همين سبب است كه نهضت انبياء بر هم زننده وضع متعارف زمانه ظهور
آنهاست و مقابله حق و باطل، حقيقت انقلاب است. از نظر متالهانه
صاحب اين مجلس، شهيد آويني، آنچه هم در انقلاب اسلامي رخ داده،
جلوهاي و بهرهاي از آن انقلاب حقيقي داشته و دارد. او در اين باب
گفته است:
«انقلاب اسلامي [توجه كنيد نميگويد انقلاب اسلامي ايران، زيرا اين
حقيقت را محبوس و محصور در مرزهاي صوري جغرافيايي نميداند]
واقعهاي بديع كه هيچ نظيري در دنيا ندارد... منشأ و مبدأ و مرجع
آن انقلاب و همينطور غايت آن، حكومت مدينه در صدر اول است و اگر
حقيقت را قبول نكنيم، از درك ماهيت انقلاب اسلامي عاجز خواهيم
ماند.» (ص 69، رستاخيز جان).
و در جايي ديگر آورده است: «اين انقلاب از تفكري سرچشمه گرفته است
كه بر وحي مبتني است. از لحاظ تاريخي نيز مرجع اين انقلاب نه تمدن
يونان و روم، بلكه حكومت مدينه در آغاز هجرت پيامبر خدا از مكه به
مدينه است.» (ص 79، رستاخيز جان).
«انقلاب اسلامي، اصولا بيرون از عالم فرهنگي دنياي جديد وقوع يافته
است و فارغ از معيارها، ارزشها و نسبتها و مفاهيم و اصول دنياي
جديد.» (ص 74، رستاخيز جان).
« انقلاب اسلامي رستاخير تاريخي انسان است بعد از قرنها هبوط.
انقلاب اسلامي يك توبه تاريخي است و بنابراين غايات آن هرگز
اقتصادي، اجتماعي و سياسي نيست. انقلاب اسلامي يك انقلاب فرهنگي
است در جهاني كه به صورت يك دهكده جهاني با يك فرهنگ واحد درآمده
است. فرهنگ غرب، يعني فرهنگ غربت انسان از حقيقت.» (ص 99، رستاخيز
جان).
توجه كنيد كه مقصود، غرب جغرافيايي نيست، به همين دليل است كه
بررسي و شناخت دقيق انقلاب اسلامي با معيارهاي جامعهشناسي سياسي
شدني نيست و بررسي و مقابله آن با ساير انقلابها از گونه قياس
معالفارق است كه نتايج درستي به بار نميآورد و برخي از بررسان
انقلاب اسلامي اتفاقا اين نكته را مورد توجه قرار دادهاند. اگر
چنين باشد كه انقلاب اسلامي بذاته يك انقلاب فرهنگي است و شان
حقيقي او اين معناست، در خود اين تعبير و عنوان نه تنها فرهنگ (كه
معرف و مجلاي آن ادبيات است) مندرج است كه حتي چگونگي ادبيات آن
نيز معلوم و هويداست. با اين مقدمات اين نتيجه به دست ميآيد كه
اصرار بر ايراد كلماتي چون «تعامل» و «نسبت» در تعبير ادبيات و
انقلاب اسلامي ظاهرا از نوع حشو است كه مسامحتاً، از باب تكرار و
بيدقتي به كار ميرود و مبناي درست و سنجيدهاي ندارد. اما در
تعبير ادبيات انقلاب اسلامي، مضاف ادبيات به مضافاليه انقلاب
اسلامي شناسا ميشود و از جهت تخصيص و توجه به اين وجه خاص از
وجوه گوناگون انقلاب اسلامي ايرادي بر اين تعبير وارد نيست.
آنچه ما با عنوان انقلاب اسلامي ميشناسيم- به معني شناخته شدهاش
در همان جمع محدودي كه آشناواري و كاربرد دارد اين تعبير- دلالت
ميكند بر آثار ادبياي كه به نحوي ربط و نسبتي با انقلاب اسلامي
ميرسانند. انقلابي كه امالكتاب آن قرآن است و معارف اهل بيت(ع)
و آنچه بر زبان و قلم ايشان جاري شده است.
به طور مشخص مصاديق آثار ادبي انقلاب و ادبيات انقلاب اسلامي در
سرزمين ما به زبان فارسي جلوهگري كرده است. زباني كه حقيقتا تحقق
و توانايياش را ، از واژگان و صرف و نحو آن گرفته تا زيباييها و
ارايههاي كلامياش ، مرهون زبان و ادب وحي است و شأن و پروردگي آن
صورت و سامان ديني و اشراقي داشته و به همين دليل است كه فارسي
زبان دوم دين اسلام خوانده شده و حتي براي مردم شبه قاره، حكم زبان
اول ديني- اسلام- را داشته است. آنچه به عنوان ميراث مكتوب اين
زبان برگونه حماسه و عرفان و عشق برجاي مانده، هر يك وجهي از وجوه
ادب انقلاب اسلامي را نشان ميدهند كه هر كدام از اين جنبهها در
يك دوره تاريخي و موقعيت زماني بروز و ظهور يافتهاند و از اين جهت
بايد گفت: ادبيات انقلاب اسلامي را نميتوان پديدهاي در ذات خود
حادث و نوظهور دانست، اما چون جمع اين معاني جز به ظهور و تحقق و
ميعاد ديگرباره انقلاب محمدي(ص) صورت وقوع پيدا نكرده، هركدام به
صورت مجزا ظاهر شدهاند و انقلاب اسلامي ايران به رهبري حضرت امام
توانست اين جواهر پراكنده را به رشته واحدي درآورد. آن چنان كه
توانست تعبير ادبيات انقلاب اسلامي را با به هم پيوستن آن معاني از
گم بودگي و غربت و مهجوريت برهاند و بيرون كند.
خوب دقت كنيد، آنچه گفتيم حتي به طريقه استقراء و استدلال قابل
اثبات است. اگر ادبيات انقلاب اسلامي داراي چنين پشتوانه و تعريفي
است، پس حقيقتا انقلاب و اسلام، مكنون ادبيات هم هست و امر انقلاب
(يعني ظلمستيزي و حقطلبي و خداخواهي) ذاتي ادبيات است، نه عارض
بر آن.
به همين سبب است كه «غالي شكري» در كتاب «ادبالمقاومه» گفته است:
«هيچ اثر متعالي ادبي را نميتوان يافت كه نشاني از مقاومت،
پايداري و حقطلبي در آن نباشد.»
اين مفاهيم در گستره فطرت انساني - برون از مرزهاي صوري جغرافيايي،
سياسي، نژادي- معني ميدهند و متعلق به يك قوم و ملت نيستند. آيا
نميتوان نتيجه گرفت كه آنچه در زمره اين معاني و مفاهيم در
نميگنجند- ولو آنكه در صورت ظاهر به فرض، ادب و هنر خوانده و
ناميده شوند- نه تنها از پشتوانه ميراث فكري و ادبي و هويت واقعي
بيبهرهاند كه اصلا در شأن و نامدهي آنها به ادب و ادبيات
ميتوان ترديد كرد؟ و اين مسئلهاي است كه در مقوله اشتراك لفظي،
اهل منطق درباره آن بحث كردهاند. كساني كه مبشر و مدعي ادبيات
بدون ذاتيات آن هستند، مجاز را به حقيقت نشاندهاند و به قول
مولانا: «بومسيلم را لقب احمد كنند/ شير پشمين از براي گد كنند»
و البته«بومسيلم را لقب كذاب ماند/ مرمحمد را اولوالالباب ماند».
شهيد آويني، درجايي كه گره به ابرو ميافكند و به ستيز مدعيان
روشنفكري ميپردازد، شايد نظري به اين گونه مسائل داشته است. آري،
«بحر تلخ و بحر شيرين در جهان / در ميانشان برزخ لايبغيان.»
ميتوان گفت انقلاب اسلامي در ايران منتج به احيا و بازنمود ادبيات
اشراقي و عرفاني شده، آنچه كه روشنفكران، نئوكلاسيسم نامش نهادند و
اين مسئله در ديگر هنرها هم به وقوع پيوست. آيا درنگ در اين معاني
نميتوند مبداء و انگارهاي براي بازخواني تعاريف رايج ما از
مفاهيم به ظاهر بسيط و بيابهام و نيز ادبيات و هنر باشد و بشود؟
به گمان من شهيد آويني كسي بود كه اين لطيفه باريك را دريافت و راه
نارفته را شناساند و خود در طريق آن گام گذاشت و فرا پيش رفت.
شهادت او نقطه معنيدار انتهايي اين متن بود كه جز به آن
نميتوانست بر حقيقت راه و شناخت خود گواه ديگري اقامه كند. شما
بگوييد كه آيا اين راه همچنان رهرواني را براي گام نهادن در آن به
وضوي خون فرا نميخواند؟