مهدی طوقانی برادر شهید
سعید طوقانی گفت : ما 6 تا خواهر و برادر هستیم که البته 2
تا از برادرهایم به شهادت رسیدهاند. فاصله سنی من با سعید 10 سال
و با محمد 14 سال است به همین دلیل خاطرات بیشتری از سعید در ذهن
دارم.
وی ادامه داد: پدر ما فرد زحمتکشی بود.
ایشان قصاب بود و از همان جوانی کارگری میکرد و باعث افتخار است
که با حقوق کارگری چنین فرزندانی تربیت کرده است.
طوقانی در خصوص دلیل گرایش برادرش شهید
«سعید طوقانی» به ورزش باستانی بیان داشت: پدرم شیفته اهل بیت (ع)
بود و به دلیل ارادتش به حضرت علی (ع) به ورزش باستانی علاقه
بسیاری داشت. او یکی از ورزشکاران قدیمی و با سابقه زورخانه شهید
فهمیده بود و به همراه برادرهایم در اکثر زورخانههای تهران حضور
داشت.
وی با بیان اینکه سعید همیشه همراه پدرم
بود، ادامه داد: این رفت و آمد به زورخانهها و تأسی به فرهنگ ورزش
دوستی اهل بیت (ع)، موجب شد برادرهایم از ابتدا با همین عشق و
ارادت بزرگ شوند. ورزش باستانی با ذکر «یاعلی» بسیار آمیخته است و
در واقع یک نوع رزم است.
آن ابزاری که در این ورزش مورد استفاده قرار
میگیرد، هریک نمادی از یک وسیله رزمی است. مثلاً «سنگ» نمادی از
«سپر» است یا «میل» نمادی از «گرز» است. «کباده» هم نمادی از «تیر
و کمان» است و همه اینها موجب میشود ورزش باستانی روحیه پهلوانی
ورزشکار را تقویت کند.
*از این بچه غافل نشو!
برادر شهید طوقانی بیان داشت: سعید، استعداد
ذاتی خاصی در تقلید رفتار افراد داشت؛ قدیمها خیلی مرسوم نبود
خردسالها به زورخانه بروند یا در گود زورخانه در کنار بزرگترها
ورزش کنند اما یک روز پدرم به مسئول زورخانه میگوید «این آقا سعید
ما میتواند مانند هر یک از ورزشکارها که بخواهید پا بزند و
بچرخد» مسئول زورخانه هم میگوید «بسمالله» و سعید را به گود
زورخانه دعوت میکند.
وی ادامه داد: سعید وارد گود میشود و شروع
میکند به چرخیدن و پا زدن؛ بعد از آن مسئول زورخانه به پدرم
میگوید «از این بچه غافل نشو». شاید بشود ادعا کرد که ورزش
خردسالان از آقا سعید شروع شد.
*سعید در اوج مبارزات شاهنشاهی به
نشانه اعتراض ورزش را کنار میگذارد
طوقانی گفت: سعید پیش از انقلاب در یکی از
مراسمها در حضور مسئولان آن زمان، 30 دور در 3 دقیقه میزند؛
کسانی که با ورزش باستانی آشنا هستند، میدانند چرخیدن خیلی کار
راحتی نیست به خصوص چرخ تیز زدن؛ لذا این کار سعید یک شاهکار محسوب
میشد. از آن روز به بعد روزنامهها از سعید به عنوان «پهلوان
کوچولوی پایتخت» یاد میکنند.
وی افزود: سعید در جریان اوجگیری مبارزات
شاهنشاهی و در آستانه انقلاب به نشانه اعتراض به رژیم شاه، ورزش را
کنار میگذارد و نامهای به امام خمینی (ره) مینویسند که در
روزنامه اطلاعات چاپ میشود. او در آن نامه مینویسد «اینجانب
پهلوان کوچولوی پایتخت به حمایت از امام خمینی (ره) و اعتراض به
وضع موجود فعلاً ورزش را کنار میگذارم.»
*«این کجایش پهلوان است با این جسته
کوچک!»
برادر شهید طوقانی اظهار داشت: بعد از
پیروزی انقلاب، خیلیها به دیدار حضرت امام (ره) رفتند؛ یک گروه از
ورزشکاران نیز به دیدار ایشان رفتند که مسئول محافظان امام، سعید
را از میان آن جمع را میشناسد و زودتر از همه، قبل از اینکه گروه
وارد شود به سعید میگوید که «اگر میخواهی به دیدار امام ببرمت،
باید برای ما بچرخی» و سعید هم شروع میکند به چرخیدن.
بعد سعید را وارد اتاقی میکنند که امام
(ره) در آن بودند؛ حضرت امام میفرمایند «پس پهلوانها کجا
هستند؟»؛ پاسخ میدهند «اصل مطلب ایشان (سعید طوقانی) است»؛ امام
میفرمایند «این کجایش پهلوان است با این جسته کوچک!» و آنها
میگویند «ایشان پهلوان کوچولوی پایتخت است» و سعید همان جا در
محضر امام خمینی (ره) گوشهای از ورزش پهلوانی را به نمایش
میگذارد و چند دور میچرخد.
وی افزود: آن دیدار در روحیات سعید تأثیر
بسیاری میگذارد. بالاخره حضرت امام (ره) زبدةالعرفا بودند؛ کسی
که بتواند مردم یک کشور را وادار به قیام کند و این انقلاب را
نهادینه کند، قطعاً با یک نگاه، افراد را زیر و رو میکند و تمام
وجود طرف را میخرد و سعید هم در آن دیدار شیفته امام (ره)
میشود.
در همان سالها طی حکمی توسط مرحوم پهلوان
«مصطفی طوسی» "رئیس وقت فدراسیون ورزش های باستانی" سرپرست
نوجوانان باستانی کار کشور می شود.
* سعید دلتنگ محمد بود
طوقانی گفت: سعید تا پیروزی انقلاب به جایی
میرسد که دیگر یک ورزشکار شش دانگ میشود؛ یعنی یک ورزشکار
باستانیکار تمام عیار؛ اما وقتی جنگ شروع شد، سعید در 14 سالگی
در اوج شهرت بود و کاپهای زیادی هدیه گرفته بود اما همه
موقعیتهایش را کنار گذاشت و شناسنامهاش را دستکاری کرد تا به
منطقه برود.
برادر شهیدان طوقانی اظهار داشت: پدرم با
جبهه رفتن سعید موافقت نمیکرد چون برادر بزرگترم محمد به جبهه
رفته بود و مفقودالاثر شده بود و پدرم راضی نمیشد سعید را هم از
دست بدهد اما او بالاخره شناسنامهاش را دستکاری کرد و آنقدر به
این در و آن در زد تا توانست خودش را در کاروان رزمندگان جا دهد
طوقانی با بیان اینکه سعید بعد از شهادت
محمد دیگر طاقت ماندن داشت، گفت: در خانواده ما، محمد به عضویت
سپاه درآمد و از پادگان امام حسین (ع) به منطقه اعزام شد.
فرمانده محمد تعریف میکند که در میان نیروهایش، محمد خلق و خلو و
ادب خاصی داشته است و به همین خاطر، تصمیم میگیرد او را به عنوان
معاون خودش انتخاب کند؛ لذا همان بدو ورود، معاون گروهانی از گردان
«حنین» میشود. در آن زمان، گردان خود را برای عملیات والفجر
مقدماتی آماده میکرد که گویا این عملیات لو میرود و انجام
نمیشود.
وی با بیان اینکه محمد در عملیات والفجر یک
شهید شد، افزود: عملیات «والفجر یک» در منطقه فکه اجرا شد که
شرایط خاصی دارد و شاید به نوعی رزمندگان ما در این عملیات نیز
شکست خوردند. نامهای از محمد داریم که به خانواده نوشته و در آن
نامه گفته است «من به احتمال 99 درصد شهید میشوم؛ دعای کمیل
فراموش نشود.»
طوقانی ادامه داد: روز عملیات وقتی رزمندگان
به نقطه رهایی رسیدند و وارد بندر شدند، رضا گودینی فرمانده
گردان، همان ابتدا مجروح و قاعدتاً محمد به جای او فرماندهی گردان
را به عهده میگیرد؛ شرایط به گونهای میشود که نیروهای اصلی
گردان شهید یا مجروح میشوند و مجبور میشوند همه را به عقب
برگردانند.
وی گفت: تصمیم میگیرند نیروها را به نقطه
اصلی درگیری ببرند؛ یکی از بچههای گردان تعریف میکرد «توی عملیات
بودیم که یک دفعه دیدیم بوی کباب میآید؛ به محمد گفتم اینها چه دل
خوشی دارند توی این درگیری دارند کباب درست میکنند. خندیدیم و
مسئله را شوخی گرفتیم. اما وقتی جلوتر رفتیم، دیدیم یک میدان مین
است و عراقیها یک بشکه «فوگاز» را زدهاند و یک گروهان از بچههای
ما آتش گرفته و سوختهاند. بوی کبابی که میآمد، بوی بدنهای سوخته
بچههای خودمان بود. آنجا ذکر مصیبتی کردیم که روحیه بچهها تضعیف
نشود و با یک قوای جدید ادامه دادیم».
* «سعید» امید ورزش باستانی کشور
بود
برادر شهیدان طوقانی اظهار داشت: پدرم با
جبهه رفتن سعید خیلی مخالف بود. این ناراحتی را در صورت پدرم
میدیدم. نه به خاطر اینکه بگوید نمیخواهم جبهه بروید یا نخواهد
به انقلاب خدمت کند؛ بلکه چون هنوز جنازه محمد برنگشته بود و پدر
ما میان پسرها به سعید علاقه خاصی داشت؛ دوست نداشت سعید را هم از
دست بدهد. بالاخره سعید دستپروده پدر و امید ورزش باستانی کشور
بود. پدرم میگفت «کمی صبر کن بزرگتر شوی یا تکلیف محمد روشن شود؛
بعد برو» اما گوش سعید بدهکار این حرفها نبود.
سعید دلتنگ محمد بود و این را به دوستانش هم
گفته بود؛ حاج محمد ژولیده یکی از دوستان سعید میگفت: ما در قطار
بودیم که دیدیم حال سعید عوض شد و از کوپه بیرون رفت. من به دنبالش
رفتم. قطار که از روبهروی دوکوهه رد میشد و به سمت اندیمشک
میرفت، سعید به منظره بیرون و ساختمانهای دوکوهه نگاه میکرد و
اشک میریخت؛ ژولیده میگفت «به سعید گفتم تو که رفقایت شهید
نشدهاند و همرزمی هم نداشتی؛ تازه اول کاری، چرا گریه میکنی. ما
باید گریه کنیم»؛ سعید میگوید «من دلم عجیب برای محمد تنگ شده
است».
*سعید از اینکه مجبور شده بود در
برابر مسئولان پیش از انقلاب ورزش کند، ناراحت بود
برادر شهید طوقانی گفت: سعید خیلی شیفته
حضرت امام بود؛ آن روزها وقتی شهیدی را توی کوچهها و خیابانها
تشییع میکردند، اثر وضعی خودش را روی جوانها و نوجوانها
میگذاشت. سعید هم همین جور بود. در مراسم تشیع شهدای زیادی شرکت
کرده بود.
سعید خیلی خنده رو بود و عصبانیتش را کسی
ندیده؛ تا امروز هم نشنیدهام کسی بگوید سعید با من دعوا کرده یا
سر من داد زده است؛ روحیه بسیار شادی داشت و خیلی هم دیگران را
میخنداند.
در عکسهایی که از او داریم هم سعید همیشه
میخندد. او قبل از انقلاب در مراسمهای زیادی دعوت میشد؛ حتی یک
بار پیش از انقلاب، دربار پهلوی جشن بزرگی برگزار کرد که سعید جلوی
شاه ورزش باستانی انجام داد و چرخید و میل زند. در آن دوران
سعید، سن و سال زیادی نداشت و به آن معرفت نرسیده بود اما بعد از
انقلاب که روحیات مبارزه و ضدپهلوی در او تقویت شد، به شدت از
اینکه زمانی مجبور شده تا در برابر شاه یا دیگر مسئولان پیش از
انقلاب ورزش کند، ابراز ناراحتی میکرد. در صورتی که در آن روزها
آن چیزی که برای سعید مطرح بوده ورزش بوده است نه اینکه کجا و برای
چه کسانی انجام میدهد.
*«برادر حمید، من رفتهام منطقه،
لطفاً دنبال من نگردید»
طوقانی بیان داشت: وقتی جنگ شد سعید دوم
راهنمایی بود؛ همان روزها به مدیر مدرسه نامه مینویسد که دیگر
نمیخواهم درس بخوانم و پرونده من را در اختیارم بگذارید؛ چون
میخواسته به منطقه برود و در منطقه درسش را هم ادامه داد.
وقتی منطقه رفته بود، خیلی چهرهاش عوض شده
بود؛ یکبار که برای مرخصی به خانه آمد، وقتی دیدمش فرار کردم، از
ظاهر او ترسیدم. سعید سرش را تیغ انداخته بود و کلاهی به سرش
گذاشته بود و شلوار شش جیب پایش بود.
وی ادامه داد: آخرین باری که سعید به منطقه
میرود، به برادر بزرگم نامه مینویسد که «برادر حمید، من رفتهام
منطقه، لطفاً دنبال من نگردید» البته قبلش با پدرم خوب دعواهایش را
کرده بود اما همیشه پدرم بعد از شهادت سعید که صحبت میشد از درون
گلوله آتشی میشد و واقعاً میسوخت.
برادر شهیدان طوقانی بیان داشت: تا زمان
شهادت سعید، کسی گریه پدرم را ندیده بود؛ او انسان خیلی محکمی بود
اما وقتی راجع به سعید صحبت میشد، چند بار یادم هست که گریه کرد و
این نشان میداد که پدرم چه دلبستگی عمیقی به سعید داشت.
*سعید باب ورزش گروهی را در جبهه
باز کرد
وی گفت: خوشرویی مهمترین ویژگی سعید بود.
این بارزترین خاطرهای است که در ذهن همه اطرافیانش مانده است.
سعید در منطقه طوری رفتار کرده بود که باعث افزایش روحیه همرزمانش
بود. باب ورزش گروهی را هم در منطقه سعید باز کرد و هر روز همه را
جمع میکرد و با هم ورزش میکردند. سعید سه ماه پیش از عملیات بدر
بعد از انتقال به دوکوهه در منطقهای مسطح گود زورخانهای بنا
میکند و به همراه دوستانش باب ورزش باستانی را دوباره باز میکند.
طوقانی با اشاره به نحوه شهادت برادرش سعید
طوقانی ادامه داد: شب عملیات، شب آشوب است. شب خداحافظی آخر و آن
غوغای لحظههای آخر است. شب پیش از آخرین عملیات، سعید در میان آن
غوغایی که میان بچهها بود، میگوید که من میخواهم بچرخم و وسایلش
را کنار میگذارد و شروع میکند به چرخیدن.
وقتی سعید در حین عملیات تیر میخورد، سعی
میکند از دسته و منطقه درگیری دور شود. فرماندهاش تعریف میکند
که «دیدم سعید یکدفعه از جمع جدا شد؛ گفتم بروم ببینم چه شده که
دیدم سعید با اشاره سر به من گفت چیزی نشده و به راهش ادامه داد؛
گویا تیر به شکمش خورده بود و نمیتوانست صحبت کند. وقتی به جایی
میرسد که دیگر از همه دور شده بود، زمین میافتد و میگوید به
بچهها نگویید من زخمی شدهام».
* ما ورزش را از سعید یاد گرفتهایم
وی افزود: پدرم یک روز در بیت رهبری بود که
یکی از محافظها را میبیند. او وقتی پدر مرا میشناسد، میگوید
داخل حسینیه مراسم ورزش باستانی است و پدرم را میبرد داخل و
میبیند که جانبازها با ویلچرشان ورزش قهرمانی انجام میدهند و
حضرت آقا هم ورزش آنها را تماشا میکرده است. آنجا پدرم را
به ایشان معرفی میکنند و پدرم صحبتی با مقام معظم رهبری میکنند و
از ایشان دعوت میکنند که به منزلمان بیایند که البته تابهحال
این توفیق را نداشتیم.
طوقانی بیان داشت: ورزش که تمام میشود،
محمود ژولیده پدرم را به جمع معرفی میکند و پدرم تعریف میکرد هر
یک از ورزشکاران که جلو میآمدند، میگفتند «ما ورزش را از سعید
یاد گرفتهایم. خدا رحمت کند سعید را که به ما میل زدن را یاد
داد».
برادر شهید طوقانی گفت: سعید 22 اسفند 1362
در عملیات بدر در منطقه مجنون شهید میشود و پیکرش همان جا میماند
و عاقبت بعد از 10 سال استخوانهای برادر پهلوانم را برای پدر و
مادرم آوردند.
|