شهید آوینی

 

تاملی بر تقابل دو جریان سینمایی

در اين زمينه، نمايش "خشكسالي و دروغ" تنها يكي از نمونه‌ها است كه ناظران مسئول پس از دو هفته تازه از عمق ناهنجاري‌هاي آن آگاه مي‌شوند و براي اصلاح آن، به فكر توقيف اجرا مي‌افتند.

 

سینماگران ایرانی را می شود در نسبت با سینمای پیش از انقلاب به سه دسته کلی تقسیم کرد. دسته اول آنهایی هستند که دل در گروه فیلمفارسی های قبل از انقلاب داشتند و البته دارند، این گروه سینمایی را مردمی یا بهتر بگوییم مردم پسند می دانند که روزگاری در سالهای دهه چهل و پنجاه اکثر گیشه های سینمای ایران را فتح کرده بود، این گروه البته هنوز در فضای سینما نفس می کشند و فعالیت می کنند وجالب اینجاست که جبر اقتصاد به آنها کمک کرده است تا نسل بعدی خود را تولید کنند. در این شکل از سینمای فارسی جدید اگر چه صحنه های مستهجن جنسی دیگر امکان بروز و ظهور ندارد، اما اشاره را که هنوز از سینما نگرفته اند، بخش دیگری از این دسته از سینماگران ایرانی نیز جذب تلویزیون شده اند تا فیلم فارسی ها را کش بدهند و تبدیل به سریال های مورد علاقه مدیران صدا و سیما تبدیل کنند.
اما دسته دوم، شاگردان لیلی امیرارجمند در کانون پرورش فکری کودک و نوجوان بودند که انقلاب اسلامی به معلمشان مجال این را نداد تا به ثمر نشستن درختی را که کاشته بود خود از نزدیک ببیند. حکومت پهلوی سقوط کرد و امیر ارجمند به همراه رفیق گرمابه و گلستانش یعنی فرح دیبا راهی بلاد غربت شد، اماشاگردانش ماندند تا نوع جدیدی از سینما را که مخاطبش را به جای مردم ایران در میان جشنواره های آنسوی مرزها تعریف کرده بود، شکل دهند. این دسته دوم نیز به شکلی توانستند تا کم کم جایی برای خود در سینمای ایران دست و پا کنند.
 


دسته سوم، اما انقلابیونی بودند که به عرصه سینما آمدند، نه به ساخته های دسته اول اعتقاد داشتند که آن را اوج ابتذال می دانستند و نه دست پرورده خاندان شاهنشاهی و روشنفکری شهبانویی بودند، آنها می خواستند سینمایی بر اساس اعتقادات خود بنا کنند و از همین جهت بود که مشق کردند و آموختند، خط زدند و دوباره نوشتند و دوباره و دوباره.
برای این دسته سوم، همه چیز از سفر آغاز می شد. نسل قبلی یا آموزشهای مدونی وجود نداشت تا از آنها یاد بگیرند، آن دو دسته دیگر هم به آنها به چشم تازه وارد های مزاحمی نگاه می کردند که تنها جایشان را تنگ می کنند اما به دلیل جبر شرایط نمی شود با آنها سرشاخ شد و حذفشان کرد و در نهایت اگر با آنها در نمی افتادند کمکشان هم نمی کردند، با این همه این نسل کم کم یاد گرفت تا با زبان سینما و تصویر حرف بزند و از آنجا که از همان ابتدا مخاطب خود را مردم قرار داده بودند، در میان مردم مخاطب پیدا کردند و برخلاف دسته اول که حرفهایشان تکراری بود، حرف های این دسته لا اقل در سینما جدید و جدی بود، مردم حرفهای جدی را جدی می گرفتند.
در سال های پس از جنگ دسته سوم کم کم به پختگی می رسیدند و البته آثارشان نیز هم؛ فیلمسازانی مانند ابراهیم حاتمی کیا، رسول ملاقلی پور، مجتبی راعی، محمد رضا هنرمند و در نسل بعدی مجید مجیدی و رضا میر کریمی. از دسته دوم نیز فیلم سازانی مانند بیضایی، مهرجویی و عباس کیارستمی و یکی دو نفر دیگر از شاخصه های این نوع فیلم سازان بودند.
این دسته بندی البته  به این معنا نیست که همه سینمای ایران در همین نام ها خلاصه می شود و باقی هر آنچه می ماند مربوط به سینمای فیلم فارسی هستند. در کنار هر دسته نام هایی وجود داشتند که اگر چه عضو شاخص این دسته ها نبودند اما به نوعی به یکی از این خطوط فکری تعلق خاطر داشتند، کارگردانانی مانند جمال شورجه و بعد ها سلحشور در دسته سوم و رخشان بنی اعتماد و تهمینه میلانی در دسته دوم از این قبیل بودند.


اما بعد...
مقصود از این مقدمه نسبتا طولانی روشن شدن صف بندی های سینمای ایران بود که هنوز با وجود برخی تغییرات جزئی وجود دارد و ریشه اش در گذشته ای تقریبا به قدمت بیش از سه دهه است و حالا در ابتدای دهه چهارم انقلاب دوباره به نوعی تبدیل به رویارویی شده است.

از نگرانی های حاتمی کیا تا ماجراهای سلحشور
در حالی که دسته اولی های سینما یا در حال ساخت فیلم های آبگوشتی برای فتح گیشه هستند- که البته به نظر می رسد دیگر آن موفقیت را ندارد- و باقی شان نیز ساختمان های تولید جام جم را فتح کرده اند، جدالی میان دسته دوم و سوم در حال شکل گیری است.
ریشه های این جدال در همان کارزار اندیشگی سال های ابتدای انقلاب خلاصه می شود؛همان درگیری علاقمندان روشنفکری مکتب شهبانو که دل در گرو ینگه دنیا داشتند و نوعی ناسیونالیسم به روایت توریست های اروپایی را تبلیغ می کردند با انقلابیونی که ایران را بر اساس سنت هایشان زندگی کرده بودند و به قول تحلیل گران غربی نوعی ناسیونالیسم شیعی و البته نه توریستی. به زبان به روز تر، دعوا میان بچه مسلمان های ایرانی بود با روشنفکران فارسی زبان نه چندان ایرانی.
 
 

درست است که در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد این کارزار برای آنهایی که افق نگاهشان بلند تر از بقیه بود قابل پیش بینی می نمود و این را می توان در نقدهای سینمایی مرتضی آوینی در مجله سوره آن دور ره گیری کرد، اما تا زمانی که این دسته دومی ها فیلم سازان شاخصی در فضای مخاطب عام پیدا نکرده بودند، جدی نشد.
روشنفکران محصول اندیشه های دفتر شهبانو در سینما، در بازگشت به میهن، سعی در عمومی سازی برداشت هایشان درباره جامعه ایرانی داشتند و کم کم در برخی آثار توانستند قلمبه گویی را کنار گذاشته و اندکی این مفاهیم را به ذهنیات طبقه متوسط جدیدی که در سال های پس از جنگ شکل گرفته بود و با ادبیات و سبک زندگی این دسته آشنایی هایی نیز داشت، نزدیک کنند و این آغاز یک رویارویی بود. فیلم سازان دسته سوم به خوبی دریافتند که جشنواره ای ها می خواهند برداشت هایشان را در محیط عمومی ارائه دهند و این اتفاق برای فیلم ساز که ریشه در فرهنگ بومی دارد ناگوار می نماید.
اگر چه اولین واکنش ها را در این زمینه به فرج الله سلحشور و انتقاداتش به هنرپیشه های زن سینمای ایران نسبت می دهند؛ اما اصل این احساس خطر به ابراهیم حاتمی کیا و انتقادهای تند و تیز و کنایه آمیزش به اصغر فرهادی در برنامه راز بر می گردد، هر چند به نظر می رسد تلویزیون همه آن صحبت ها را پخش نکرد، اما برای خیلی ها از جمله سینمایی هایی که فکر می کردند حاتمی کیا از سال های دهه شصت و هفتادش فاصله گرفته و کم کم جذب دسته دوم شده است شوکه کننده بود.
فرج الله سلحشور هم البته متوجه این واقعیت شده بود که یک نوع خاصی از سینما همراه با فرهنگش در حال ترویج در جامعه ایرانی است و بهتر حس کرده بود که این سینما و فرهنگ با انچه او می شناسد همخوانی ندارد و در تضاد است، اما متاسفانه به مانند نگاه سینمایی ایشان و برخی دوستانش در سطح حرکت کرد و بحثی را که یک بحث عمومی است به یک بحث صنفی، شخصی و حتی اخلاقی تبدیل کرد. متاسفانه نمی شود این نکته را نادیده گذاشت که عملکرد فرج الله سلحشور و اظهار نظرهایی که داشت از نظر شرعی حرام و مصداق کامل قذف- اتهام- محسوب می شود و با چنین شرایطی هیچ جای بررسی منطقی برای این احساس خطر را باقی نگذاشت. غیر از جنبه اخلاقی، متاسفانه دید سلحشور تنها به ظواهر این حرکت محدود شد، ایشان در همان مورد هنرپیشه ها این طور اظهار نظر می کند که فلان هنرپیشه خوب است و اخلاقی است چون با آقایان شوخی  نمی کند و بلند بلند نمی خندد؛ متاسفانه برداشتی در چنین سطح نمی تواند مصداق یک رویارویی عمیق و اندیشه مند باشد.

اما در سوی دیگر ماجرا ابراهیم حاتمی کیا، به رغم برخی نقدهایی که بر او ممکن است وارد شود، اتفاق را درست فهمیده و متوجه است که حرکت جدید چه چیز را نشانه گرفته است.اینکه حاتمی کیا بر ایرانی بودن و تعهداش به وطنش و چشم نداشتن به جشنواره های آن سوی آبها، علی رغم هر نوع بی مهری در داخل تاکید می کند در حال نشان دادن ریشه های جریان جدید سینمای ایران است. این همان چیزی است که در گفت و گوی ابراهیم حاتمی کیا با آخرین شماره نشریه "شهروند امروز" می توان به صورت پر رنگ آن را دید.


بعد از این مصاحبه نیز ابراهیم حاتمی کیا سکوت نمی کند، این بار در یادداشتی به رضا میرکریمی، کارگردان از "یک حبه قند" او تمجید می کند و می گوید:
" کام‌ات شيرين. اگر اين حَبّه قندت نبود، يادمان مي‌رفت کجايي هستيم و با کامِ تلخ در صفِ سفارتِ خرس‌نشان ايستاده بوديم تا از سرزمين هميشه آفتاب‌مان به جبرِ همكار تلخ‌مزاج، همه مهر دروغ بر پيشاني، متقاضي پناه به سرزمين هميشه ابري بگيريم.خير ببيني برادر. تو با حَبّه قندي کام دودگرفته‌مان را شُستي و به يادمان آوردي که ايراني هستيم. نامي داريم و نشاني. ادبي داريم و آدابي، که به وقت شادماني بدانيم چه بايد کنيم و به وقت عزا چه بايد باشيم.سيّد عزيز، متوقع نباش که با اين حَبّه قندت قادر به شيرين کردن کامِ جفامسلکان باشي. اين تلخي به بلنداي نسلِ اين نهضت همچنان ادامه‌دار است، ولي بدان، اين بارانِ سياهِ جفايِ غريبه‌هايِ دوست‌نما، پاياني دارد. تو حوصله کن و مباد که شکايت به غريبه بري."

 

اهالی سینما بلافاصله اشارات حاتمی کیا را فهمیدند، براساس قریب به اتفاق اظهار نظرها اشارات حاتمی کیا به اصغر فرهادی بود، اما واقعیت این است که او ویژگی های جریانی را می گفت که این روزها نماینده اصلی اش اصغر فرهادی است.

 

گسترش بیماری هویت فروشی دغدغه حاتمی‌کیا
حاتمی کیا به خوبی می داند که همه گیر شدن بیماری دسته دومی های سینمای ایران عواقبی به مراتب خطرناک تر از آن چیزی دارد که سلحشور برای آن نگران است.  

 

اگر فساد ظاهری در سینمای ایران فرج الله سلحشور را آن قدر به خشم آورد که زبان به سخنانی غیر اخلاقی گشود و دست بندی هایی را قایل شد؛ آنچه که حاتمی کیا به آن هشدار می دهد، مقوله ای مهیب تر است. دست پرورده های این تفکر دیگر چیزی به نام آب و خاک و فرهنگ بومی و خانه مادری نمی شناسند. برای آنها خانه آنجایی است که برایشان فرش قرمز پهن کنند و جایزه بدهند و آنهایی هم که مانده اند نتوانسته اند دل از چرب و شیرین سفره رانت های وطنی بکنند و یا به قول مسعود فراستی؛ برخی حواسشان نیست با کندن از این خاک و قطع بند هویت دوره شان به اتمام می رسد.
خطری که حاتمی کیا آن را شناخت بحران تلاش دسته دومی ها برای اپیدمی کردن بحران هویت است واین اتفاقی است که اگر به آن توجه نشود نه حجب و حیا که همه داشته های فرهنگی ما را به پای ناسیونالیسم ینگه دنیایی خواهد ریخت.
 

منبع:  مشرق نیوز

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo